نام کتاب : من از دنیای بی کودک میترسم
نویسنده : هیوا مسیح
انتشارات :قصیده سرا
۱.هیچ پرنده ای نیازمند افتادن عکسش در آب نیست ! آب ، عکس آسمان و پرنده را برای دلتنگی خودش می گیرد .
۲.این فرصتی که به ما داده اند خیلی کم است ،خیلی کم؛ما در این فرصت اندک ، همیشه در((فکر می کنیم )) زندگی کرده ایم !
۳.وقتی می توان زبان پنهان صداهای پنهان تر را فهمید ، شنید و دید که عریانی لباس ذهن ما باشد !عریان از خواسته ها و داشتنها..
۴.درخشانترین لحظه های زندگی کودکانه ترین لحظه های آن است .
۵.حالا می فهمم که آدمها در جمع تنهاترند ، زیرا غریبانه تر از هر وقت به یکدیگر می نگرند .
۶.آغازها همیشه دشوارند ، حتی ساده ترینشان .
۷.مگذار در لحظه هایی از زندگی ، بخاطر کوچکترین چیزها ؛که بزرگ مینمایند در چشمانت اشک بنشیند .
اشکها برای غم ها ی بزرگ و شادی های بزرگ است .
۸.رهای از چه ؟ این حرف ساده ، تنها همین حرف ساده ((از)) میتواند دریا روزنی باشد به آنچه که معنای واقعی رهایی است .
((از)) ها را ما خود می آفرینیم .
آزادی از پایان یک خواسته و رسیدن به خواسته ای دیگر ،یعنی بندی کردن خود .بدین ترتیب ،تا پایان ،ما همواره در بندیم و همواره در رهایی .
پی در پی ،رها از بندی و دچار در بندی دیگر .
آزادی برترین ،آزادی درونی است .آن را که بدست آوریم ،دیگر زیستن مشکل نخواهد بود ،
حتی در جایی به نام زندان ،در جایی به نام جامعه ، باور کن .
9.به یاد داری آن روز که نگاه یک کودک را دزدیدیم تا به پرندگان نگاه کنیم و بعد از خدا خواستیم تا گناه ما را ببخشد ؟!
یه بارم ما نگاه یه نابینا رو دزدیدیم خوردیم به درو دیوار
سلام سحر عزیز
مرسی از حضورت
با وب لاگهای پر محتوا خیلی حال می کنم
این کتابایی هم که معرفی کرده بودی عالی بود
به خصوص ؛ بازی زندگی و راه این بازی !؛
من با این کتاب زندگی می کنم یه جورایی زندگیمو عوض کرده
بازم منون
شاد باشی